بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین ...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
قل ان کان للرحمن ولد فانا اول العابدین × سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما یصفون × فذرهم یخضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذین یوعدون × و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله و هو الحکیم العلیم × و تبارک الذی له ملک السموات و الارض و ما بینهما و عنده علم الساعة و الیه ترجعون (زخرف / 81 - 85.)
«قل ان کان للرحمن ولد فانا اول العابدین» . راجع به تفسیر این آیه هم مفسرین وجوهی ذکر کردهاند. ابتدا دو مقدمه عرض بکنم: یک اینکه این فکر که خدا دارای فرزند است، میدانیم که وجود داشته است، یکی در مسیحیت: «المسیح ابن الله» (1) گفتند مسیح پسر خداست، و دیگر در کفار جاهلیت میگفتند فرشتگان فرزندان خدا و «بنات الله» هستند، و بت پرستیشان از فرشته پرستی سرچشمه میگرفت و فرشته پرستیشان از این فکر که فرشتگان دختران خدا هستند، منتها وقتی که تاریخ خیلی طول میکشد، نسلهای بعد که میآیند در مقابل بت میایستند توجه ندارند که این بتها هیکلهایی است که برای فرشتگانی ساختهاند و فرشته را پرستش میکنند چون دختر خداست. این فکرها در آنها نیست. ولی آنهایی که واردتر بودند، تا میگفتند چرا بتها را پرستش میکنید، میگفتند به اعتبار اینکه مثل و مثال و تمثیل فرشتگان هستند. فرشتگان را چرا میپرستید؟ چون دختران خدا هستند، بچههای خدا هستند. [پرستش] بچه خدا مگر اشکالی دارد؟! آقازاده را مردم احترام میکنند، خدازاده را نباید احترام کرد؟ هر احترامی که به آقا مردم میکنند میگویند به آقازاده هم باید همان قدر احترام کرد. خوب، هر کاری که در مورد خدا باید انجام داد در مورد خدازاده هم باید انجام داد.
پس این یک مقدمه که این فکر فرزند داشتن خدا ریشهای در بتپرستیهای عرب جاهلیت هم داشته است. مطلبی که [متمم این مقدمه است] این است که در مساله «پرستش» دو طرز تفکر مختلف در دنیا وجود دارد. یکی این است که پرستش بشر از پرستش سنگ و چوب و رئیس قبیله و حتی مار و مور و بت و ستاره و ماه و خورشید و دریا و کوه و فرشته و پیغمبر شروع شده تا ارباب انواع مختلف، تا میرسد به پرستش خدا. بسیاری از فرنگیها، اغلب اینهایی که تاریخ ادیان مینویسند این طور مینویسند که پرستش در بشر ابتدا از پرستش همین بتیا پدر خانواده (رئیس خانواده) شروع شد، و از کوچکترین شروع شد، و از کوچکها شروع شد، از خدای خانواده رسید به خدای قبیله، از خدای قبیله رسید به خدای مملکت مثلا، بعد خدای منطقه، بعد خدای زمین، خدای آسمان، خدای آسمانها، بعد چند خدا; بشر این سیر تصاعدی را انجام داد تا در آخرین مرحله رسید به خدای یگانه.
قرآن همیشه عکس مطلب را میگوید. قرآن میگوید اول پرستش خدای یگانه بوده، انحراف از پرستش خدای یگانه منجر به بت پرستیها شده است. این، دو نوع تاریخ دین بر ضد یکدیگر است. در میان فرنگیها هم عدهای [همین نظریه را دارند]. شاید اولین کسی که این مکتب را به وجود آورد یک آلمانی به نام ماکس مولر است - و نظریهاش معروف است - و بعد افراد دیگری هم تابع این نظریه شدند. آنها هم فعلا این نظر قرآن را قبول کردهاند که اول توحید بوده و بعد بت پرستی. توحید مولود بت پرستی نیست، یعنی توحید متولد شده و تکامل یافته بتپرستی نیست، بلکه بتپرستی صورت انحرافی خدا پرستی است. قرآن که یک طرف برای انسان فطرت توحیدی قائل است و از طرف دیگر میگوید از روزی که بشر به روی زمین آمده خدا پیغمبران فرستاده است که اینها انگهبان بشر بودهاند، قهرا مکتب قرآن این است که اولین چیزی که در روی زمین پیدا شده توحید است، چون اولین چیزی که در زمین پیدا شده حجتخداست. مکتب اسلام انبیاء این است: اولین کسی که خدا در زمین فرستاد حجتخدا و پیغمبر بود و هیچ وقت زمین خالی از حجتخدا نیست و اگر در روی زمین دو نفر باقی بمانند یکی از آنها حجتخدا خواهد بود. این است که قرآن در بت پرستی ریشههایی از خدا پرستی به دست میةهد که انحرافات خداپرستی به اینجا رسیده است. اینکه ما میگوییم مثلا عرب جاهلیتبت را پرستش میکرد چنین نیست که یکدفعه از خانهاش بیرون آمد، فتسنگی یا چوبی پیدا کرد و گفتبرویم پرستش بکنیم، بلکه اینها یک ریشههایی در اول و در اصل در خدا پرستی داشته اسم; صورتهای انحرافی خداپرستی و مغالطههایی در خداپرستی به اینجا رسیده است.
حدیثی هست از حضرت صادق علیه السلام که در به اصطلاح دین شناسی واقعا حدیث عجیبی است! از امام سؤال کردند که یا بن رسول الله! چطور شد که بت پرستی در دنیا پیدا شد؟ اولین بار بت پرستی به چه وسیله پیدا شد؟ حضرت فرمود که بت پرستی بعد از خداپرستی پیدا شد و آن این بود که قبل از یونس، در دوران قبل از تاریخ (به اصطلاح امروز) مرد حکیم و خداپرستی بود و شاید هم پیغمبر (حالا من یادم نیست) به نام «اسقلینوس» و او مردم را به توحید دعوت میکرد و مردم فوق العاده به او ارادت میورزیدند، و او مرد. بعد که مرد، مردم در فراق او بی تابی میکردند. شیطان اینجا وسوسه کرد (حالا یا شیطان انس یا شیطان جن)، آمد به آنها گفت که شما خیلی بیتاب هستید، من برای اینکه تسکینی برای قلب شما باشد مجسمه او را برای شما میسازم که لااقل مجسمهاش را ببینید، یادگارش هست. مردم خیلی خوشحال شدند. مجسمه این مرد خداپرست را ساخت و مردم در ابتدا فقط به دیدن و زیارت آن مجسمه میرفتند که آن مطلب اشکالی نداشت، به عنوان یادگاری بود از خودش، مثل عکسهایی که ما از مردگان خودمان میبینیم. یکی دو نسل گذشت. کم کم شیطان این وسوسه را برای مردم به وجود آورد که خود اسقلینوس اگر در آسمان هست جسدش در اینجاست، هر چه از خودش میخواستید از مجسمهاش بخواهید. به تدریج مردم چسبیدند به این مجسمه به عنوان اینکه روح اسقلینوس در این مجسمه وجود دارد و از او مثلا حاجتبخواهند، نزد او استغفار کنند. کم کم این فکر برایشان پیدا شد که «این التراب و رب الارباب» ما کجا و خدای یگانه کجا؟! بیاییم عبادتها را هم برای همین مجسمه انجام بدهیم. دیگر خدا را به کلی فراموش کردند و همه عبادتها برای این [مجسمه شد]. کم کم این شد دو تا، دو تا شد پنج تا، پنج تا شد دهتا. به این ترتیب [بتها و بتپرستی] به وجود آمد.
این است که قرآن با بتپرستیهای مکه هم که صحبت میکند صحبت فرزند نداشتن خدا را میکند.
مقدمه دیگر این استکه آیا این آیه استدلال و برهان استیا جدل است؟ فرق است میان برهان و جدل. خود قرآن دستور جدل هم میدهد: (و جادلهم بالتی هی احسن) (2). برهان این است که انسان مقدمهای را که عین حقیقت است پایه قرار میدهد و از آن نتیجه میگیرد، مثل اینکه شما میخواهید برای یک بچه در یک مساله ریاضی استدلال بکنید که فلان زاویه برابر استبا فلان زاویه. با یک مقدمات صد در صد قطعی استدلال میکنید. جدل این است که انسان مقدمهای را در کلام خودش میآورد که آن مقدمه حقیقت نیست ولی طرف آن را قبول دارد، بعد روی قول خود طرف، طرف را محکوم میکند، با مطلبی که گوینده آن را قبول ندارد ولی طرف قبول دارد. طرف را میخواهد محکوم کند بر اساس عقیدهای که خود او به آن اعتقاد دارد و حال آنکه حقیقت نیست، مثل داستان معروف حضرت رضا علیه السلام در مجلس مباحثه با علمای مذاهب که مامون تشکیل میداد و جلسات مفصلی بود، قرآن هم که فرموده است: «و جالدهم بالتی هی احسن» . وقتی که حضرت با جاثلیق مسیحی راجع به حضرت عیسی که آنها مدعی الوهیت او بودند صحبت میکردند فرمودند حضرت عیسی همه چیزش خوب بود ولی یک عیب در کار عیسی بود. او تعجب کرد: عیسی؟! چه عیبی؟! عیسایی که قرآن این همه او را تعظیم کرده! فرمود او در عبادت کمی کوتاه میآمد. گفت: چه میگویی؟! من تو را عالم خیال میکردم، عیسی دائما در حال عبادت بود. فرمود کی را عبادت میکرد؟ او خدا بود، خدا کی را میخواست عبادت کند؟ این، گرفتن طرف استبه قول خود طرف. این را میگویند جدال و مجادله; و قرآن دستور میدهد: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن» (3) به راه خدا دعوت کن، اما همه را که از یک راه نمیشود بر، همه را از یک در نمیشود وارد کرد، از یک در نمیروند، یکی اهل حکمت و تعقل و استدلال است، با او از طریق حکمت و تعقل و استدلال قوی وارد شو. یکی جاهل و غافل است، غافل را باید موعظه کرد. یکی هم به اصطلاح مکابر استیعنی روی قوزش افتاده; مجادله و مغالطه کاری میکند، با او از طریق جدال وارد شود، ولی جدال هم حسابی دارد: «و جادلهم بالتی هی احسن» جدال به نحو احسن.
حال مفهوم آیه این است: بگو اگر خداوند، اگر رحمن، خدای رحمن فرزندی داشته باشد من اولین عبادت کنندهاش هستم. تعبیر آیه این است: بگو به اینها اگر خدا فرزند داشته باشد من اولین عبادت کنندهاش هستم. آیا این جدال است؟ اگر جدال باشد معغنایش این است: من که خدا را بهتر از شما میشناسم و از شما عارفتر به خدا هستم; شما آمدهاید ادعا میکنید که خدا فرزند دارد و چون فرزند دارد فرزند هر موجودی در حکم خود آن موجود است، احترامی که برای خود آن موجود باید قائل شد برای فرزندش هم باید قائل شد (همان طور که عرض کردم خدا و خدازاده مثل آقا و آقازاده است) به آنها بگو اگر خدا فرزندی داشته باشد که من آگاهترم و خودم او را عبادت میکردم، پس اگر من عبادت نمیکنم چون او فرزند ندارد. پس در واقع میخواهد بگوید ما عجالتا حرف شما را قبول میکنیم که خدا اگر فرزند داشته باشد فرزندش هم مثل خودش باید عبادت بشود، یعنی این اصل را فعلا به سبیل جدل قبول میکند: بله، شما راست میگویید، واقعا هم اگر خدا فرزند داشته باشد بچه خدا را که نمیشود کوچک گرفت و پرستش نکرد. بله، بچه خدا را باید پرستش کرد اما چه کنم که خدا بچه ندارد، متاسفم که خدا بچه ندارد. به این طریق بگو; یعنی شما که [این سخن را] میگویید، من که از شما عارفتر و آگاهترم، خدا بچه ندارد، اگر میداشتبله من هم عبادت میکردم. این به شکل جدل.
و اما اگر به شکل برهان باشد. کلمه «عابد» به معانی متعددی آمده است. یکی از معانی عابد «جاحد» استیعنی منکر. حدیثی هست از حضرت امیر علیه السلام که ایشان «عابد» را در اینجا به مفهوم «جاحد» گرفتهاند: بگو اگر خدا فرزند داشته باشد من اول منکر این خدا هستم. معنایش این است: تو که میگویی خدا فرزند دارد، نه تنها یک شریک برای خدا قائل شدی، بلکه خود خدا را نیز انکار کردی. خدایی که فرزند داشته باشد اصلا آن خدا را قبول ندارم، نه فقط فرزندش را قبول ندارم.خدایی که فرزند داشته باشد خود آن خدا را باید انکار کرد. یک وقت هست ما میگوییم که اگر خدا فرزند داشته باشد من فرزندش را عبادت نمیکنم خودش را عبادت میکنم; خود خدا را باید عبادت کرد. گیرم فرزند هم داشته باشد فرزنش را عبادت نمیکنم ولی خودش را عبادت میکنم. یک وقت آدم دستبالا را میگیرد و حرف درست این است: خدایی که فرزند داشته باشد من خودش را انکار دارم، یعنی خدایی خدا با فرزند داشتن جور در نمیآید. این است که قرآن این امر را جزء اوصاف الهی ذکر میکند. همین طور که نمیتواند خدا، خدا باشد و نیازمند باشد; محال استخدا، خدا باشد و جسم باشد; محال استخدا، خدا باشد و جاهل باشد; محال استخدا، خدا باشد و عاجز و ناتوان باشد; همین طور محال استخدا، خدا باشد و صاحب فرزند باشد. در سوره [اخلاص] میخوانیم: «قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد» . فرق میان «خلق» و «ایلاد» (یعنی فرزند آوردن) چیست؟ خدا خالق جهان است ولی مولد و زاینده جهان نیست. زایش این است که از زاینده شیئی جدا میشود و بعد بزرگ میشود و پرورش پیدا میکند; یعنی «زاییده شده» چیزی و جزئی از وجود زاینده است، از وجود او بیرون میآید. پدر واقعا زاینده فرزند است، چون نطفه از وجود او زایش میکند. مادر واقعا زاینده فرزند است چون فرزند از وجود او زایش میکند، خارج میشود، و در نتیجه پدر و مادر مجرای فرزند هستند. ولی خالق، مبدع و ابتکار کننده استیعنی با اراده خودش مخلوق را انشاء میکند نه اینکه مخلوق را از وجود خودش بیرون میریزد. آن، تخم گذاری است. اگر ما فکر کنیم که خالق مخلوق را از خودش بیرون میریزد در واقع قائل به تخم گذاری خالق شدهایم! خالق، خلقت را ابداع کرده استیعنی با اراده خودش مخلوق را انشاء میکند، خلق میکند، ابتکار میکند. این است که خداوند در قرآن توصیف میشود به خالق سماوات و ارضین و خالص همه چیز: «قل الله خالق کل شیء» (4) ولی گفته نمیشود والد چیزی; خدا والد هیچ موجودی نیست.
چون صحبت از فرزند داشتن خدا آمده است و اصلا در اطراف خدا، گفتن این گونه سخنان خلاف ادب است (ولی اینجا [گفته شده است]چون رد آنهاست و باید گفت) پشتسرش تسبیح میآید: «سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما یصفون» منزه است پروردگار آسمانها و زمین، پروردگار عرش، آن مالک و مدبر. به مجموع عالم از آن جهت که عرصه تدبیر و ارده الهی و به اصطلاح مرکز تدبیر الهی است «عرش» گفته میشود. اینجا هم مفسرین گفتهاند «رب العرش» عطف بیان است: منزه است پروردگار همه جهان و همه جهان که عرش اوست از این توصیفها، از این سخنان، از این نسبتها (والد بودن و بچه داشتن). این مثل «العیاذ بالله» است که ما میگوییم: نعوذ بالله که در اطراف خدا چنین سخنانی بشود گفت.
1- مریم / 30.
2- نحل / 125.
3- نحل / 125.
4- رعد / 16.